زندگی یک مهمانی اجباری ست
۱ مرداد ۱۳۹۴
گاهی اوقات
۲ مرداد ۱۳۹۴

دوست من

یه روزي ازكوچه تنهايي مي گذشتم
كودكي راديدم ، توجهم را شكار كرد ، باسلام گفت : س س لام
گ گ گرسنه ام

57431_(407x604)

 

من هم گفتم : اتفاقا من هم

با هم نان وپنيري ووانگوری خورديم ، گفت ششما با حاليد ، ..دو دو ست من هستین
گفتم اره تو هم دوست منی ووبعد
من بی اختیار  گريه كردم . . .

خدايا :

مرا ببخش و رهايم كن تا از تماشاي  كلمات مهر امیز هرچند الکن
که از هر سخن شیوا زیباتر است
آنقدر لذت ببرم كه به چشمه جوشان اشك برسم

مرا ببخش و رهايم كن تا تنهايي ام را نذر كودك يتيم دلم كنم
كه بين من و من به تماشا نشسته است

مرا ببخش و رهايم كن تا براي معيشتي كه مقدر است دروغ نگويم

خدايا
واو اشکهایم را پاک کرد .. وگفت .بببببخشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *