من فقط چشم گذاشتم
۲۶ آبان ۱۳۹۶
نوای کائنات
۲۶ آبان ۱۳۹۶

درختان با هم صحبت ميکردند ،

یادش بخير…

زمانی درختان با هم صحبت ميکردند ،

در گوش هم قصه می گفتند

شاید ترانه عاشقانه میخواندند

هرچند کوتاه!!

3227_(640x640)

در نزديکی کوه ها صدای تيشه به گوش ميرسيد

انگار فرهاد داشت برای دلبرش نهر شیر درست میکرد

پری ها بين درختان با کوتوله ها بازی ميکردند

وصدای خنده شون میشد زمزمه باد

که فقط عاشقا ئی مثل من می فهمیدند

همه چيز خوب بود… حتی خدا هم شاد بود

چون ظلمی را نمیدید فریب وریائی را نمیدید فقط …زیبائی بود وبوسه وزمزمه عاشقانه وساز

صبح ها

گلهاناز کنان با بوسه شبنم بیدار می شدند

نه با قیچی باغبان گلچین ..

ومهتاب هر شب می امد وروی لبای نم دار عاشقا خودش را میدید .واز شرم پشت ابرها پنهان میشد

اخ خدا دنیا چقدر زیبا بود

تا انسان طمع کرد!!!..همه چیز را برای خودش خواست

تبرها امدند تو جنگل . افتادند بجون درختها

.صدای اتش جای نغمه پرنده را در پگاهان گرفت

پری ها ترسان از صدای تیرها وتبرها گریختند

.اصلا خنده هم گم شد

ما ه هم چون دیگه دلدادگانی را ندید باز رفت پشت ابرها پنهان شد ولی یواشکی گریست

وعشق ودوستی ومهربانی هم فرار کردند

.بیچاره من وهمه عاشقا که دیگه صدای زمزمه باد وخنده فرشته ها نمیشنویم

شاید هم بیچاره تر خدا که ازین پس کسی لبخندش را ندید

راستی شما میدونید لبخند چیه ؟!!!!!!

لبخند راستکی

نه لبخند زورکی که من بهش میگم تلخند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *