دست خطاطِ زمان آهسته
مي نشيند به تنم
تن دردآلودم..خسته از جور زمان
خسته تر از هرزمان
شوقِ پـــرواز به سر دارم وسوداي گريز
سفــــــری دور ..ز دور ……..
هر دم از روزنه اي نام مرا مي خواند .
دل من مي داند
رفتن و رفتن و رفتن ، تنها
چاره ي زخــم سکوتي است که بر تن دارد
دل من می خواهد..رفتن تنها را
