هیچ کاری لذت بخش تر از این نیست که در تنهائی خود خواسته با آب دریابازی کنم وموج هاراتاب بدم. هیچکاری شیرین تر از این نیست در بیکسی که رازهایم را به شب بسپارم وتو […]
اری نازنین من نیز با آوازت گریه خواهم كرد و عروسك هایم را.به خاك تیره سکوت خواهم سپرد و بر مزارشان..گلهای اطلسی خواهم كاشت.برایشان اواز خواهم خواند وصبر می کنم …تا خاك، قصه باران را […]
من روسپی هایی دیده ام که بدن خود را می فروختند…. بسیار گران تر از ما که روحمان را می فروشیم به هیچ!! باورمان را می فروشیم مجانی دین مان را می فروشیم به مشتی […]
ازخود که می گریزی، میان آب وآتش غلت می زنی وهراتفاقی می تواند بیافتد ناگاه: کبوتری برشانه ات می نشیند،کبوتر ارزوها شاعرمی شوی .. بغض می کنی گرم می شوی و فریاد می کشی ..که […]
زن , نشسته بود لبه تخت.. شکسته و بیروح….دعا دعا میکرد مردغریبه زودتر برود مرد غریبه لباس هایش را پوشید پول را روی میز گذاشت بوسه سرد مرد غریبه , شانه های لخت زن را […]
عاشق که باشی ودر عشق صادق اگر باشی تمام جهان نشانه آن چیزی است که دوستش داری یک موسیقی زیبا تر به عرش می برد یک فنجان قهوه ی تلخ..تو را به دور دست ها […]
در اینه چشمان زیبایت زلفهای دختر عشق را شانه میزنم ولب های تو را سرخابی می کنم در نگاه دلکشت دوستت دارم را بی گفت کلامی میخوانم و بی پرواتکرار می کنم..تکرار می کنم در […]
میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت چشمهایِ زنی پیداست که تمام زنانگیش درچمدان عروسیش جا ماند و بی هیچ بوسه ای خسته از تن سپردن هایِ شب هر صبح به بیداری رسید, در آشپزخانه […]
بلورین است وشیشه ای چشمانِ مردی که تو را در بند کرده، از زمستان میآید، قلبش یخ زده است او نمیداند شادی پروازِ پرستوها در آسمانِ بهار..از چیست . او نمی داند انتظار پشت پنجره […]
صدایم کن اعجاز من همین است نیلوفر را به مرداب میبخشم باران را به چشمهای مردِ خسته شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم و تنم را به نوازشِ دستهایِ همیشه مهربانِ تو صدایم کن […]
برای لحظه ای دستانت لطیفت را به من بده چشمانت زیبایت را ببند بگذار دلم با انگشتان تو این بار روی دیوار نقاشی بکشد و حس کن رنگها چه تبی دارند وقتی دستهای تو ان […]