۸ دی ۱۳۹۳

شهر خاموش من

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن […]
۷ دی ۱۳۹۳

دگر مرا صدا مکن

دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده‌ام جدا مکنکه جام من به من جواب می‌دهدبه من کلید شهر خواب می‌دهددرون خواب‌های منتویی و دست‌های مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز […]
۷ دی ۱۳۹۳

غزلی زیبا از هما میرافشار

عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟ در شعله نرقصيدي، ….پروانه چه مي داني؟ لبريز مي غمها، ……..شد ساغر جان من. خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟ يك سلسله ديوانه، ……….افسون نگاه او اي […]
۷ دی ۱۳۹۳

دمی دیگر با شیخ بهائی

در میکده دوش، زاهدی دیدم مستتسبیح به گردن و صراحی در دستگفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفتاز میکده هم به سوی حق راهی هستشیخ بهائی
۷ دی ۱۳۹۳

می دانم!

می دانم!تمام اهالی این حوالی گـــهگاه عاشق می شوند!چون من !!!!اما شمار آنهایی که عاشــــق می مانند،چون من !!!!از انگشـــتان دســـتم بیشتر نیست!عده ای هم عشق را بازی میدانند وعشقبازی می کنند چون تو !!!!!بدتر […]
۶ دی ۱۳۹۳

اين بار زنده مي خواهمت

اين بار زنده مي خواهمتنه در رويا نه در مجازاين که خسته بيايي بنشيني در برابرم در اين کافه پيرنه لبخند بزني آن گونه که در روياست ونه نگاه عاشقانه بدوزي در نگاهمصندلي ات را […]
۲ دی ۱۳۹۳

یادی از یک دوست

و باز عزیمت ماو یک دنیا توشه ی عاشقانه از ترانه های آبی یک زندستان من بر پوست تنت میرقصنددکمه های تو بازو مور مور این رویا… تو که در اوجو من سوار بر موجو […]
۲ دی ۱۳۹۳

دمی دیگر با فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون ديده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن…تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد […]
۲ دی ۱۳۹۳

دمی دیگر با فریدون مشیری

من نمي دانم _ و همين درد مرا سخت مي آزارد _ كه چرا انسان..اين دانا اين پيغمبر در تكاپوهايش _ چيزي از معجزه آن سوتر _ ره نبرده ست به اعجاز «محبت» چه دليلي […]
۳۰ آذر ۱۳۹۳

خدا

دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…کمی سکـــــــــــوت…کمی دل بریدن میخواد…از هرچه بود ونبوداز کم وزیاد .از حساب وکتاباز نقاب ..از بازی ..از ریادلم ..این دل صاحب مرده امکمی اشک…کمی بهت…کمی آغوش آسمانیکمی دور شدن از این آدمها…!را […]
۳۰ آذر ۱۳۹۳

سیب

هنگام وداع برای تو از درخت سیبی چیدم درخت هنگام جدا شدن از سیب گریستکه سیب همه وجودش بودمن نیزبه گریستمبه درد دو تنها هنگامی که تو جدا می شدی
۳۰ آذر ۱۳۹۳

دلتنگم

دلتنگم از این قابهای مضحک بی روحلبخندهای خشک..کلیشه ایاحوال پرسی های معمولیچقدر هوا خوب است !!!!!!؟چطوری..خوب چه خبرچشم های شیشه ایقلب های سنگیچشمان منتصویری از جنس تو را می خواهداز جنس عشق ..دوست داشتن ومهربانیاز […]