هیچ کاری لذت بخش تر از این نیست که با آب دریابازی کنم
وموجهاراتاب بدم.
هیچکاری شیرین تر از این نیست که رازهایم را به شب بسپارم
وتو را به دامان دریا بسپارم
وبه ماه بگویم همه آینه ها از آبی که در حوض می رقصند متولدمیشوند.
از اینکه یاد بگیریم به زبان حباب ها حرف بزنیم وستاره هایی را که بیدارندبشمارم
دوست دارم با خورشید روز تازه ای آغاز کنم
و به عیادت تاک های کهنسال بروم
سوار باد شوم و آدم برفی هایی ببینم
که روی زانوی برفها به خواب رفته اند
شبها نردبان را روی پشت بام بگذارم
و ستاره هایی را که برای من گذاشتی مشتاقانه بچینم
هیچ کاری بهتر از این نیست که در یک عصر بارانی با کلمه ها بازی کنم
و مشتافانه از ته دلم بنویسم
دوستت دارم