من اگر حوا شوم
اين بار طغيان ميکنم
سيب را از شاخه مي چينم
ولي تقديم شيطان ميکنم
گر بخواهد کس مرا بيرون براند زان بهشت
هر چه را دستم رسد
ويران ِ ويران ميکنم
دلبري ها ميکنم در کار آدم دم به دم
بي گمان اورا به زور
همدست شيطان ميکنم
من که حوايم
به راه وسوسه يا سادگي
هرچه باشد کار خود بر خويش
آسان ميکنم
چون ميسر شد به کامم
راندن شيطان و مرد
آن بهشت تازه را
همچون گلستان ميکنم
هرچه را ديدم از آدم
من در اين خاک بلا
در بهشت دلکشم اين بار جبران ميکنم
حکم ميرانم
از ين پس بر زنان مهر و وفا
عاشقي را همدلي را
رسم اينان ميکنم
حال اگر آدم خيالش بود تا آدم شود
با خدا يک مشورت
در کار ايشان ميکنم
دست آخر اين بهشت
اما بدون هرکلک
هاي آدم گوش کن
من باز (عــصــيـان ) ميکنم ……
بتول مبشري