شاید یک روز وقتی من در دشت تنهائیم
غروب افتاب را تماشا میکنم
تو از پشت تپه ها بیائی
ومن سبدی پر از یاس سپید ونرگس
را که برایت چیده در دامان تو بریزم
وگلها با من وتو بخندند ..وبار دیگر عشق اغاز شود
واگر نیائی
همه گلها را پر پر خواهم کرد
حیف است گلها بمیرند !!!!!!