محتسب گر در میخانه این شهر ببست
گر خم باده و گرساغر و گر جام شکست
نیست ما را غم و اندوه که سرمستی ما
از شرابی است که در جام شد از روز الست
ما از آن باده بنوشیم که در محفل عشق
عاشقان جام بگیرند و رود دست به دست
گر به مسجد ندهندم ره و کافر خوانند
به خدا نیست غمم چون که منم باده پرست
گر ره خانه دلدار به رویم بستند…!
به بد اندیش بگویید ، رهی دیگر هست
خواندم این جمله برجسته بر آن لوح عتیق
آنکه پیمان وفا بست ، نباید که شکست
ما که پیوند وفا را نگسستیم ز یار
وای بر یار که پیوند خود از یار گسست
( هادی شیخ الاسلامی