یکی از راه می اید
۱۱ دی ۱۳۹۹
خـلوت عـشق:
۱۱ دی ۱۳۹۹

غریبه شب

میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت
چشمهایِ زنی پیداست
که تمام زنانگیش
درچمدان عروسیش جا ماند
و بی هیچ بوسه ای
خسته از تن سپردن هایِ شب
هر صبح به بیداری رسید,
در آشپزخانه ای تب دار

 

 

 


آرزوهایش ته گرفت
و قُل قُلِ کتری
عاشقانه ترین ملودی اش شد
موهایش در تشنگی پژمرد
ودلش مرد
و دریک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که ماتیکی بود.
و هرشب با لبخند, منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *