شب من
۲۰ تیر ۱۳۹۶
حیاط پدری
۲۳ تیر ۱۳۹۶

ساقی نامه 3

ساقی نامه مولانا میر رضی الدین  ارتیمانی

خدایا به جان خراباتیان ، کزین تهمت هستی ام وارهان

به میخانه ی وحدتم راه ده ، دل زنده و جان آگاه ده

که از کثرت خلق تنگ آمدم ، به هر سو شدم سر به سنگ آمدم

میی ده که چون ریزی اش در سبو ، بر آرد سبو از دل آواز هو

از آن می که در دل چو منزل کند ، بدن را فروزان تر از دل کند

از آن می که چون چشمت افتد بر آن ، توانی در آن دید حق را عیان

از آن می که چون عکسش افتد به باغ ، کند غنچه را گوهر شب چراغ

به انگور میخانه ره پوی آه ، چه می خواهی از مسجد و خانقاه

سحر چون نبردی به میخانه راه ، چراغی به مسجد ببر شامگاه

13379_1590645337870026_8920177779765211443_n

 

نیاری چو تو تاب دیدار او ، ز دیدار رو کن به دیوار او

نبرده است گویا به میخانه راه ، که مسجد بنا کرده و خانقاه

خرابات را گر زیارت کنی ، تجلـّی به خروار غارت کنی

نماز ار نه از روی مستی کنی ، به مسجد درون بت پرستی کنی

توانی اگر دل به دریا زنی ، که آن درّ یکتای پیدا کنی

زنی در سماعی ز می سرخوشی ، سزد گر از این غصه خود را کشی

تو شادی بدین زندگی عار کو ؟ ، گشودیم گیرم درت ، بار کو ؟

بیا تا به ساقی کنیم اتـّفاق ، درون ها مصفـّا کنیم از نفاق

بیایید تا جمله مستان شویم ، ز مجموع هستی پریشان شویم

چو مستان به هم مهربانی کنیم ، دمی بی ریا زندگانی کنیم

بگیریم یک دم چو یاران به هم ، که اینک فتادیم یاران ! ز هم

جهان منزل راحت اندیش نیست ، ازل تا ابد یک نفس بیش نیست

سراسر جهان گیرم از توست و بس ، چه اندوزی آخر در این یک نفس ؟

فلک بین چه با جان ما می کند ؟ ، چه ها کرده است و چه ها می کند

بر آورده از خاک ما گرد و دود ، چه می خواهد از ما سپهر کبود

نمی گردد این آسیا جز به خون ، الهی که درگردد این سرنگون

من آن بی نوایم که تا بوده ام ، نیاسایم ار یک دم آسوده ام

رسد هر دم از همدمانم غمی ، نبودم غمی گر بدم همدمی

در این عالم تنگ تر از قفس ، به آسودگی کس نزر یک نفس

از آن می که گر عکسش افتد بر آب ، بر آن آب تبخاله افتد حباب

از آن می که گر شب ببیند به خواب ، چو روز از دلش سر زند آفتاب

از آن می که چون شیشه بر لب زند ، لب شیشه تبخاله از تب زند

از آن می که چون ریزی اش در کدو ، همه قل هو الله تراود از او

از آن می که در خم چو گیرد قرار ، بر آرد خم آتش بسان چنار

00 (5)

میی صاف از آلودگیّ بشر ، مبدل به خیر اندرو جمله شر

میی معنی افروز و صورت گداز ، میی گشته معجون راز و نیاز

به می گِل دلی ، جسم جانی کند ، به باده زمین آسمانی کند

میی از منی و تویی گشته پاک ، شود جان چکد قطره ای گر به خاک

به یک قطره آبم ز سر در گذشت ، به یک آه بیمار ما ، در گذشت

چشی چون از این باده ، کوکو زنی ، شوی چون از او مست و هو هو زنی

میی سر به سر مایه عقل و هوش ، میی بی خم و شیشه در ذوق و جوش

میی سر به سر شور و مستی ّ و حال ، وزو یک قدم تا در ذوالجلال

دماغم ز میخانه بویی شنید ، حذر کن که دیوانه هویی شنید

بگیرید زنجیرم ای دوستان ، که پیلم کند یاد هندوستان

دماغم پریشان شد از بوی می ، فرو نایدم سر به کاووس و کی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *