يک جام با تو خوردن ، يک عمر مي پرستي
يک روز با تو بودن ، يک روزگار مستي
در بندگي عشقت ، از دست رفت کارم
اي خواجه ي زبر دست ، رحمي به زير دستي
بر باد مي توان داد ، خاک وجود ما را
تا کار ما به کويت ، بالا رود ز پستي
با مدعي ز مينا ، مي در قدح نکردي
تا خون من نخوردي ، تا جان من نخستي
گفتي دهم شرابت ، از شيشه ي محبت
پيمانه ام ندادي ، پيمان من شکستي
صيد ضعيف عشقم ، با پنجه ي توانا
بيمار چشم يارم ، در عين ناتواني
با صد هزار نيرو ، ديدي فروغي آخر
از دست او نرستي ، وز بند او نجستي
فروغي بسطامي