من رانده ز میخانه ام از من بگریزید
سرگشته چو پیمانه ام از من بگریزید
در دست قضا جان بلب و دیده به مینا
دُردی کش دیوانه ام از من بگریزید
آن شمع مزارم که ره انجمنم نیست
مهجور ز پروانه ام از من بگریزید
بر ظاهر آباد من امید مبندید
من خانه ی ویرانه ام از من بگریزید
دیوانه ی زنجیر هوس های محالم
افسونی افسانه ام از من بگریزید
آن سیل جنونم که به جان آمده از کوه
بنیان کن کاشانه ام از من بگریزید
زآن روز که دل مرد و عطش مرد و هوس مرد
من از همه بیگانه ام از من بگریزید
محمود ثنایی (شهرآشوب)