جمال گل
۲۴ اسفند ۱۳۹۲
نیایش2
۶ فروردین ۱۳۹۳

دوست ..دوست

در زدم و گفت کيست .؟ گفتمش اي دوست دوست
گفت در آن دوست چيست ؟ گفتمش اي دوست دوست
گفت اگر دوستي ! از چه در اين پوستي ؟
دوست که در پوست نيست ! گفتمش اي دوست دوست
گفت در آن آب و گل. ديده ام از دور دل
او به چه اميد زيست ؟ گفتمش اي دوست دوست
گفتمش اينهم دميست ؟ گفت عجب عالميست
ساقي بزم تو کيست ؟ گفتمش اي دوست دوست
در چو برويم گشود جمله بود و نبود
ديدم و ديدم يکيست . گفتمش اي دوست دوست
ذره مبين درميان ، کيست جز او …..اوست اوست
از دل هر ذره اي ميشنوم دوست دوست
(معيني کرمانشاهي )

44

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *