تیک … تاک، تیک …تاک ،لحظه ـ آه ـ می رود
ناگزیر ، سربزیر ،پا به راه می رود
ـ عمر من بمان ، بمان ! مهلتی … ـ خدای را ـ
بی وداع ، بی کلام ، بی نگاه می رود
قطره قطره چشمه وار ، لحظه لحظه می چکد
ماه و سال می شود ،سال و ماه می رود
با پگاه زرنشان ، آفتاب می دمد
با پسین خونفشان ، سوی چاه می رود
تا حریر خواب را بر خیال می کشم
یک سپید می رسد ، یک سیاه می رود
پرده وار ، عمر من ، زین سپید و زان سیاه
راه راه می شود ، راه راه می رود
این که می رود منم ، نیست بازگشتنم
وای من ! به او بگو نابگاه می رود
کوبه های نبض من از شمار خسته شد
لحظه لحظه عمر من ، آه …آه … می رود …
“سیمین بهبهانی “