بتخانه نشین
۱۹ آبان ۱۳۹۳
خنده بیجای صبح
۲۱ آبان ۱۳۹۳

ترس

مردی که از تيره ترين افق آمده بود

میگفت: معلوم نيست چه رُخ خواهد داد

قناریها از خواندنِ جُفتهای خود می ترسند

از آوازِ باد و رويای ليموبُنان می ترسند

ديگر کسی کلماتِ روشنِ هيچ ترانهای را به ياد نمی آورد

…بوی سوختنِ کتاب و کبوتر و نی می آيد

ما در بيشه ی بادهای بدگمان گُم شده ايم 1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *