بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست
بنشين و جاودانه به آزار من مكوش
يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست
***
بنشين، مرو، حكايت “وقت دگر” مگوي
شايد نماند فرصت ديدار ديگري
آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست
غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟
***
بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين
امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!…
(فریدون مشیری)