نامه ای از یک زن
۱۴ خرداد ۱۳۹۴
چرا از مرگ مي ترسيد ؟
۱۴ خرداد ۱۳۹۴

بازی زندگی:

در بازی زندگی:
یاد می گیری؛
اعتماد به حرفهای قشنگ بدون پشتوانه،مثل آویختن به طنابی پوسیده است….

پرویز 1391 (69)
یاد می گیری؛
نزدیک ترین ها به تو گاهی می توانند دورترین ها باشند….
ياد مى گيرى؛
باید آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی
تا بتوانی یک روزی تمام خودت را بغل کنی و راه بیفتی بروی
و در جایی که شنیده و فهمیده نمی شوی نمانی…
یاد می گیری؛
دیوار خوب ست ،
سایه درخت مطلوب است،
اماهیچ تکیه گاهی ابدی نیست…

62872_WinWatermark(551x400)
یاد می گیری؛
بره نباشی که گرگ می شوند به جانت…
ياد مى گيرى؛
چگونه چینی احساست را بند بزنی و خیاط خوبی شوی برای دلت ….
امید را هر شب به جا رختی تردید بیاویزى و صبح به تن کنى تا نشکنی و برای خودت بمانی …
یاد می گیری؛
کم کم خودت را دوست داشته باشی،که سرمایه گرانبهای هر آدمی،تنها خودش هست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *