گاهی فقط سکوت
۱۹ تیر ۱۳۹۴
این باختن را دوست دارم…
۱۹ تیر ۱۳۹۴

گرچه آدم زنده بود….اما

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل!
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان « آدم »
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرده بود
thumb_HM-201311070415804388521418042287.2694

گر چه « آدم » زنده بود!
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد
دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ « آدم » هم گذشت
ای دریغ!
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبیها تهی ست
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی ست
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن «موسی چومبه هاست»!
من که از پژمردن یک شاخه گل

11401401_1166041186755916_6547306153959286499_n

از فغان یک قناری در قفس
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار !
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
واندرین ایام، اشکم در پیاله، زهر و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود خود را
در پیش چشم خلق پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست!

1307023516_14

فرض کن
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن
جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت
مرگ عشق
گفتگو از
مرگ انسانیت است!

“فریدون مشیری”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *