عشق تو کودکیست، باموی طلایی
نه هر آنچه شکستنی را، می شکند
باران که گرفت به دیدار من میآید
بر رشته های اعصابم راه میرود و بازی می کند
و من تنها صبر در پیش م یگیرم
عشق تو، کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند و او بیدار می ماند
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم
عشق تو، یکه و تنها قد می کشد