تو فقط پرواز را یاد بگیر…
آن چنان غرق شوی که دگر راه بازگشت هم یادت رود…
و چه زیباست لحظه ها و ثانیه های پرواز را…
دیده ای تاکنون؟؟؟
گوئیا دیگر اینجا نیستی…
و میان مشتی از خاک نمانده ای…
گوئیا در وسط آسمان ها سیر می کنی…چون عقابی تیز پر
و به روی زمینیان می خندی…
که چرا آن ها نخواهند فهمید شوق پرواز را…
انها ندانند لذت پرواز را…؟؟؟!!!انسان که من میدانم
برایت خنده دار می شود ماندن…
ماندن و دل بستن به خاک…
باید رفت…
باید رفت زودتر از اینکه تو را ببرند…
برایت پری را آرزو می کنم که با آن یارای پریدن باشد تو را…
که دگر خواهان نشستن نباشی