پائیز 1
۲۸ آبان ۱۳۹۵
دل من
۱۰ آذر ۱۳۹۵

ولیلی این چنین گفت

لليلي گفت: موهايم مشکي است، مثل شب ، حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي دل من است
نمي خواهي دلت را آزاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟
مجنون دست کشيد به شاخه هاي آشفته ي بيد و گفت: نه نمي خواهم، گيسوي مواج ليلي را
نمي خواهم. دلم را هم
ليلي گفت: چشم هايم جام شيشه اي عسل است،شيرين، نمي خواهي عکست را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟
مجنون چشم هايش را بست و گفت : هزار سال است عکسم ته جام شوکران است
،تلخ. تلخي مجنون را تاب مي آوري؟
ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده ي نخلستان است
. خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند
نمي خواهي خرما بچيني؟

11253893_10202939861736293_4172670084927004851_n


مجنون خاري در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوست تر دارم
ليلي گفت : دست هايم پل است . پلي که مرا به تو مي رساند. بيا و از اين پل بگذر
مجنون گفت : اما من از اين پل گذشته ام.آنکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد
ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربي است. بي سوار و بي افسار. عنانش را خدا بريده. اين اسب را با خودت مي بري؟
مجنون هيچ نگفت. ليلي که نگاه کرد، مجنون ديگر نبود؛تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن
ليلي دست بر سينه اش گذاشت، صداي تاختن مي آمد

4 (3)


اسب سرکش اما در سينه ي ليلي نبود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *