در من کودکی هست
۲۹ تیر ۱۳۹۴
سر و دستار
۲۹ تیر ۱۳۹۴

هرگز شب را باور نکردم

نه!
هرگز شب را باور نکردم ..ظلمت را نپذیرفتم
نه هرگز زندان را نپذیرفتم ..میله ها را نشمردم
وهرگز  پرواز را فراموش نکردم … وبه قفس دلخوش نشدم
که دانه های از سر تصدق در ان باشد
چرا که عشق را از یاد نبردم ..دوست داشتن را ..زیبائی را ..اسمان را

مناظر زیبای اصله ژپرویز 13917 (247)

وخدا را
ماه وخدا شاهدند
من .. در ظلمانی ترین شبها .. حتی سیاه تر از ظلم وزشت از ریا 
در فراسوی دهلیزش
به امید دریچه ای..از نور خواهم بود
وفرو ریختن دیوارها ی بیداد
من به امید
دل بسته ام ..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *