دمی دیگر با شیخ بهائی
۷ دی ۱۳۹۳
دگر مرا صدا مکن
۷ دی ۱۳۹۳

غزلی زیبا از هما میرافشار

عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟
در شعله نرقصيدي، ….پروانه چه مي داني؟
لبريز مي غمها، ……..شد ساغر جان من.
خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟
يك سلسله ديوانه، ……….افسون نگاه او
اي غافل از آن جادو، افسانه چه مي داني؟
من مست مي عشقم، بس توبه كه بشكستم
راهم مزن اي عابد، ميخانه چه مي داني؟
عاشق شو و مستي كن، ترك همه هستي كن
اي بت نپرستيده،……. بتخانه چه مي داني؟
تو سنگ سيه بوسي، من چشم سياهي را
مقصود يكي باشد، بيگانه چه مي داني؟
دستار گروگان ده، در پاي بتي جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه مي داني؟
ضايع چه كني شب را، لب ذاكر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه مي داني؟
هما میر افشار

اتش پرویز 1391 (155)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *