روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
۱۷ فروردین ۱۳۹۴
دریایِ شورانگیزِ چشمانت
۱۸ فروردین ۱۳۹۴

طلوع دوباره آفتاب

چرا دیگر نمی‌تابد،
بلند اندام زیبایم،
كه شمع پر فروغ و زیور ابیات من بود .

99 (2)

چرا اینگونه ساكت شد،
پری قصه‌های من،
گل سرخ خیال لحظه‌های غربت و محنت.

2 (36)

چرا تسلیم محض سرنوشت نابرابر شد،
مگو، بـــــا تــــو !
كه شاید دلبرت،
دلبسته قصر طلایی شد…
نمی‌دانم …..
نمی‌دانم كه بعد زندگی عشق است یا تزویر؟
نمی‌دانم كه عصر ما،
و آن افسانه شیرین و كهنه قصه لیلی،
همه خواب و خیال است یا همه نسیان؟
نمی‌دانــــــــم ….
ولی، آونگ لحظه های شب خیزم،
و قطره قطره باران،
به روی شاخه گل‌ها،
و بغض در گلو مانده،
سرود سبز دوستی را،
و آفتاب صداقت را،
بشارت می‌دهد روزی.
به امــــــــید چنان روزی
شب من، روز و، روزم شب شود آخر. 
محمد خاکباز نیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *