دیریست در بهارانِ
خاطرات برگ و گُل
از یاد باغ و گلشن رفته است
و از شقاوت شلاق بادها ی
ظلم وبیداد وجهل
گلبرگهای گلبُنِ بی خار
ازین دیار پر کشیده اند
وای من نخلها وخرما بنان خود چوبه دار گشته اند
وچه بسیار سروهای سبز بجرم خم نکردن سر در برابر بادها
بر سر دار رفته اند
دیر زمانی است که لاله ها بخون تپیده اند
واز خون هایشان شقایق ها داغدار دمیده اند
ولی هیهات …سرو های ازاده
اگر چه که از دست رفته اند
هرگز از دل غمدار مردان روزگار نرفته اند