بوی تلخی اسپرسو
۱۲ بهمن ۱۳۹۳
بس کنید
۱۳ بهمن ۱۳۹۳

زندگی در چشم من

زندگی در چشم من شبهای بی مهتاب را ماند

شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند

ابر بی باران اندوهم

خار خشک سینه کوهم

سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم

نغمه پرداز جمال و عشق بودم آه

حالیا خاموش خاموشم

یاد از خاطر فراموشم

روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه

عصر پرپر می شود این نوشکفته در سکوت دشت

روزها این گونه پر پر گشت

 پرستو  (1)
چون پرستوهای بی آرام در پرواز

رهروان را چشم حسرت باز

اینک اینجا شعر و ساز و باده آماده است

من که جام هستیم از اشک لبریز است میپرستم

در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر برد

با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد

در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد

ناله من میطراود از در و دیوار

آسمان اما سراپایش گوش و خاموش است

همزبانی نیست تا گویم بزاری ای دریغ

دیگرم مستی نمی بخشد شراب

جام من خالی شدست از شعر ناب

ساز من فریاد های بی جواب

نرم نرم از راه دور

روز چون گل میشکوفد بر فراز کوه

روشنایی می رود در آمان بالا

ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است اما من

همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب

همچنان پژمرده در پهنای این مرداب

همچنان لبریز ز اندوه می پرسم

جام اگر بشکست

ساز اگر بگسست

شعر اگر دیگر به دل ننشست

“فریدون مشیری”

1 (3)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *