معشـــــوقه ای پیداکرده ام به نام روزگار..می پندارد
این روزهـــــا سخت مرا درآغـــــوش خویش به بازی گرفـــــته است…
وچون می داند من دوستش دارم توقع دارد بهر سازی که میزند برقصم
جالب اینکه عده ای هم منتظرند رقص مرا ببینند
ولی من این معشوقه را برقص وامی دارم تا با هر سازی که بزنم باید برقصد
