خيابانها
عبور سرد خستگي هاست
با تن هائي كه عشق را
با زحم معامله كرده اند
ديگر كسي
در كنار خيابان به گل سجده نمي كند
و پرواز شاپرك را دوست ندارد
درخت را نمي شناسد
و دلدادگي گنجشكان را
نمي فهمد
ديگر كسي
بهار را بياد ندارد
و درختان سيب را
و شكو فه هاي نارنج را
برايش
پرنده بي معني است
گل مفهومي كسالت آ ور دارد
مهرباني واژه غريبي ست
و عشق ، تنها ، عبور تند از خيابانهاست
– عبور سرد تنهائي
در ازدحام آهن و شلاق
ديگر كسي
به آ سمان نگاه نمي كند
و ستاره را دوست ندارد
و با ماه حرف نمي زند
اينجا
گل ها بدون ريشه اند
هيچگاه قد نمي كشند
با هوا بيگانه اند
و در آ ب زندگي نمي كنند
اينجا
چشم ها زميني اند
قلب ها زميني اند
دستها زميني اند
با ماه راه نمي روند
با خورشيد گفتگو نمي كنند
و با آ سمان پرواز نمي كنند
(؟؟؟؟؟؟)