هیچ کاری لذت بخش تر از این نیست که در تنهائی خود خواسته
با آب دریابازی کنم وموج هاراتاب بدم.
هیچکاری شیرین تر از این نیست در بیکسی
که رازهایم را به شب بسپارم
وتو را به دامان دریا بسپارم
وبه ماه بگویم همه آینه ها
از آبی که در حوض می رقصند متولد میشوند.
حالا یاد گرفته ام به زبان حباب ها حرف بزنم
وستاره هایی را که بیدارند بشمارم

دوست دارم..با جیر جیرک ها اواز بخوانم ..با جغد ها ..حق حق بگویم
دوست دارم ..با خورشید روز تازه ای آغاز کنم
و به عیادت تاک های کهنسال بروم
وبا دیدن انها .مست ..مست شوم
سوار باد شوم و آدم برفی هایی ببینم
که روی زانوی برفها به خواب رفته اند
شبها نردبان را روی پشت بام بگذارم
و ستاره هایی را که برای من گذاشتی مشتاقانه بچینم
هیچ کاری بهتر از این نیست که در یک عصر بارانی با کلمه ها بازی کنم
و مشتافانه از ته دلم بنویسم
دوستت دارم