درخت وباد
۲۳ آذر ۱۳۹۲
پیری
۲۳ آذر ۱۳۹۲

دمی با ملک الشعرای بهار

دعوي چه کني؟ داعيه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که ياران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گويد : « چه نشيني؟ که سواران همه رفتند»

داغ است دل لاله و نيلي است بر سرو

…کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هيچ عجب نيست

کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرايان همه خفتند

اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند

فرياد که گنجينه‌طرازان معاني

گنجينه نهادند به ماران، همه رفتند

يک مرغ گرفتار در اين گلشن ويران

تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب

کز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند
00 (2)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *