یک جام با تو خوردن
۶ بهمن ۱۳۹۵
شب ترا با خودش برد
۷ بهمن ۱۳۹۵

دلم سخت بی قرار کسی است

در این شبانه ها ؛
دلم سخت بی قرار کسی است
کسی که از تبار مهر می آمد
مرا از التهاب سبز دشت می ربود

1947570_784910151533905_1940655767_n
به تربت کویر عاری عشق می رساند
کسی که تیرگی دیرگاه عادت بودن من را
با جلوه گاه تجلی نور ، آشنا می کرد
دلم سخت بی قرار کسی است
کسی که مرگ آبی را
در عمق نیلگون دریا ، به من آموخت
دلم سخت بی قرار کسی است
و التهاب جلوه های کاذب رنگین را
در انعقاد ارغوانی عشق ، با سیاه روزگار من آسود
در این سراب نفس
در این قدمگاه بی انتهای وامانده در میان قفس
دلم سخت بی قرار کسی است !
دلی که مدت هاست
نیمه ی کمال گمشده اش را ،
در میان خواب قصه های طلایی از دست رفته می جوید

11 (9)
و انزوای خاطراتش را
برای یافتن پاسخ احتیاج این جان پاک باخته می پوید .
هم اکنون دگر چگونه ، با که بتوان گفت ؟ !
که در ظلمت سکوت
در غربت حجیم فقدان آن خلوص
دریچه ی چشمانم در انتظار چرخیدن دری است ،
شعور روشنایی صبح ، تنها امید امتداد تار یکی و سرد شبی است ،
دگر چه گویم ؟
دلم سخت بی قرار کسی است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *