ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
کنار سپیدار
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

خسته

خسته ام
و کسی نیست که

تسلایم دهد …
و حرفی نیست که

دلشادم کند…
دلم می خواهد کنج

کوچکی پیدا کنم
و پاهایم را جمع

کنم توی شکمم
و سرم را بگذارم

………

روی زانوانم و چشم هایم را ببندم و

باور کنم که هیچ گاه نبوده ام…

زن تنها پرویز (81)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *