خسته ام و کسی نیست که
تسلایم دهد …و حرفی نیست که
دلشادم کند…دلم می خواهد کنج
کوچکی پیدا کنم و پاهایم را جمع
کنم توی شکمم و سرم را بگذارم
………
روی زانوانم و چشم هایم را ببندم و
باور کنم که هیچ گاه نبوده ام…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
نام *
ایمیل *
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Δ