تنهایــی را زمــانی درك كردم كه
متـــرسك به پرنده گفت :
هرچه میــخواهی نوك بزن
ولــی تنهایم نگذار .. من از تنهائی بیزارم
پرنده نوکش را زد
ولی باز تنهایش گذاشت
مترسک کبریت نداشت خودش را اتش بزند
ولی می دانست
همه پرنده های زیبا
وقتی نوکشان را زدند
عاقبت خواهند پرید ومترسک ها را تنها خواهند گذاشت
ذات خوبان بی وفائی ست
بیچاره مترسک و
بیچاره من !!!!!کاش نه او مترسک بود ونه من …من
راستی من که کبریت داشتم