می شود بی هیچ صدا
با لب بسته تماشا کرد تو را
می شود خاموش ماند
پیش رویت روزها
می شود مست تماشای تو شد
چشم در چشم تو دوخت
عشق را دید و شناخت در آن نگاه
در کنارت می شود در پیله ماند
ماند و پروانه شد
می توان پرواز آموخت در قفس
در کنارت می شود از خود گذشت
می شود در خاک جانت ریشه کرد
می توان روئید و صدها غنچه زد
می توان پیوند خورد با ساقه ات
باغ را از عطر خوبت تازه کرد
می شود در هاله ای از بودنت
غرق آغوش تو شد
می توان ساکت نشست
محو در روی تو شد
گر تو باشی زندگی بس ساده است
رنگ می بازد نیاز
کینه از دل می رود
حس خوشبختی همیشه تازه است
چون تو باشی نیست اندوهی به دل
با تو تنهایی خیالی می شود
آرزو یک واژه رخ داده است
هر چه هست مطلوب و خوب
رنج و ناکامی ز یادها رفته است
مهربانی با تو معنا می شود
با تو بی پایان این عشق تازه است
سید شمس الدین زرین