من از دنیای یکنواخت روز مرگی
به در آمدهام
من از دنیای خفتگان شب که با خرافات خود دلخوشند گریخته ام
اینجا بوی عفن تکرار مرا پیر میکند
من از دیار عشقم وبه دیار عشق نیز کوچ خواهم کرد
من دیگر در این سایه سار پوسیده
سپیده های خونین ..مارشهای عزا
فرمان اتش ..ققس های در گشوده
وپرنده های در بند مانده
که به دانه ای خوشند فرار کرده ام
من دیگر ..هرگز
گیسوی پیر خویش را نخواهم بافت.
موسم رفتن است..وقت کوچ پرنده ای از قفس ازاد شده
گاه راه بردن به رویای دیگریست
من در جایی تازه و
جهانی تازه..پر از مهربانی وعشق
غزل خواهم سرود
خواهم رقصید و ترانه خواهم خواند
و در سایه سار سپیدهدمی دیگر
طلوع خواهم کرد
از نو زاده خواهم شد
و از نو خواهم سرود… واز نو عاشق خواهم شد
.از نو ازاد خواهم شد
واز نو بوسه ای از سر دوستت دارم خواهم ربود
من …زنده ام
من زنده ام وانسانم …..واز نو در ازادی زندگی خواهم کرد !!!!!