آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

عمر ویران
۲۰ اسفند ۱۳۹۳
دلم می‌خواست‌های من زیادند…
۲۲ اسفند ۱۳۹۳

آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

مهرورزان زمان‌های کهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
که در آنجا که” تو” يی
بر نيايد دگر آواز ز “من”
ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد
هر چه ميل دل دوست
بپذيريم به جان
هر چه جز ميل دل او
بسپاريم به باد

آه!
KJA07041
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه‌ی شيرين افتاد:
بيستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می‌زد ” شيرين”
تيشه می‌زد “فرهاد”
نه توان گفت به جانبازی فرهاد: افسوس
نه توان کرد ز بی‌دردی “شيرين” فرياد
کار “شيرين” به جهان شور برانگيختن است

خسرو وشیزین
عشق در جان کسی ريختن است
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين
بی‌نهايت زيباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی يا نرسی
سينه بی‌عشق مباد

فریدون مشیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *