ﭼﻪ ﻣﺮﮔﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
سربازها
۲ تیر ۱۳۹۴

آزادی شهامت میخواهد ،…..

قناری،…
قناری اصلی پرویز 1391 (11)
در کنج قفس گوشه ایوان ،….
در خروش خوشایند آرزوهایش غوطه میخورد و به رویا فرو رفته بود ،…
چون شاهین بر فراز دشت در جولان بود و ابهتش را به رخ کبوتران می‌‌کشید ،….

پرویز 1391 (30)

با آواز خوشش ،… آزادی را جشن گرفته بود ،….
دیگر از میله‌های قفس نشانی نمی‌‌دید ،…
سبکبال به دوردستها پرواز می‌‌کرد ،….
و سیمرغ وار قله کوههای حصار آزادی را فتح می‌‌کرد ،….
ناگهان به خود آامد،… درب قفس باز مانده بود ،….
پرواز ؟ به کجا ؟ از آینده می‌‌ترسید ،….
خود را به کنج قفس چسباند ،….در انتظار بود ،…
منتظر بسته شدن درب قفس ،…
او برده خود بود ،….
آواز غم انگیز اسارت را از سر گرفت ،….
او زندانبان خود بود ،… اسارت عادتش بود ،…
و شهامت آزادی را در خود نمی‌‌دید ،….
آزادی شهامت میخواهد ،…..
وای از آن روزی که به اسارت عادت کنیم.

کارلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *